امشب آمدم نحسیِ ناپاکت را برای لحظه ای دردُ غصه ی شبانه متصور شوم کِ بِ یادم نیامدی!
همیشه فکر میکردم باید عذابت را تا ابد روی درُ دیوار زندگی ام نظاره گر باشم.
اما انگار ننگ هم روزی در آغوش زمان جا می ماند.
اکنون فقط دوده ی سیاهی از تو اندکی چشم هایم را تار کرده است، و من منتظر دستانِ آشنایی هستم کِ غبار از دیدگانم بزدایند!
خدا بخواهد می رسد لحظه ای کِ قیافه ی یک لا قبایت را هم بِ سختی بِ یاد خواهم آورد، چِ رسد بِ خاطرات جهنمی ات!
" گوش کن می شنو
گفتی نکتهها چون تیغ پولادست تیز. گفتی گر نداری تو سپر واپس گریز. درسته؟ یادته؟
یه قدم رفتم عقب. اما شیرین می گفتی و چاره نبود از المپیاد. چاره نبود. سوار قطارِ اجباری بودیم که میرفت تا بیفته تو درّه. چه میدونستم درهست. فکر میکردم سپر هم دارم تازه.
معجب و سپرِ پوستپیازی به دست اومدم. با شمشیرت ایستادهبودی اونجلو. گفتی با این آرامش و دین و ایمونت که نمیشه جلوتر رفت. هرچی داری رو باید بذاری و بیای. فک میکردم سپرم جوابه. دین و ایمونم
نمیدانم چه اصرار بیهودهایست که ننویسم؛ آنهم حالا که بیشتر از هر وقتی انبوهِ کلمات شُره میکنند به حجمِ سرم و سرریز میشوند تا نرمهی انگشتها! احساس میکنم آنقدر در نادیدهانگاری افراط کردهام که بوی ماندگی گرفتهاند. امروز اما انگشتها را یله داده بودم سمت کاغذ و گوش به زنگ نشسته بودم که سوتْکشان بیایند و رد بشوند از انگشتها و قطارِ خستهام دمی بیاساید. وقت نوشتن اما جملهها چندپاره شد. چندتاشان گم شدند. یکی دوتاشان به کندی
دیشب یک ثانیه مانده به بسته شدن درهای قطار مترو پریدم داخل واگن. نفس راحتی کشیدم و دور و برم را نگاه کردم که یک جای خالی پیدا کنم. یکی از آن صندلی های دوتایی ته واگن خالی بود. روی دیگری زنی سی و خرده ای ساله نشسته بود. چتری های مش کرده اش نامرتب روی پیشانی ریخته و بینی اش ملتهب و به طرز عجیبی سرخ بود.
یک کوله پشتی و چندین کیسه با خودش داشت که آنها را روی صندلی خالی نشانده بود. با احتیاط جلو رفتم و پرسیدم که می توانم بنشینم؟ بینی اش را با صدا بالا کش
فون تریه از آن معماهایی است که هر چه بیشتر سر در آن فرو می کنی کمتر سر از آن در می آوری. نوشتن درباره ی او قدم به قدم دشواری های خودش را دارد و قدمِ آخری در کار نیست! طرفه آن که حال با فیلمی طرفیم که فشرده ای از کلِ کارهای او را در خود دارد. همچنان پر از ارجاعاتِ گوناگون به ادبیات و موسیقی و نقاشی و سینماست و خودش در جایی میان همه ی این ها قرار دارد. ایده ها و علاقه های قابلِ پیگیری و همیشگی حالا صرفا در کنارِ هم نیستند بلکه در یکدیگر فرو رفته اند.
درباره این سایت